سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطره انتخاب




تاریخ : جمعه 94/11/30 | 12:5 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

پدر

پدر وقتی که به سرش می زند دیوانه می شود ، والا همیشه گوشه ای آران روی تختش کز می کند و از پنجره ی اتاق خیره می شود به آسمان و گاهی به برگ های درختان هم نگاه می کند که باد بازی شان می دهد . هر روز به اش سر می زنم . تکه های نور و سایه ها ی برگ ها روی صورتش می رقصد و می پرسم :
-" کجایی ؟"
به من می گوید خانم پرستار . 
همیشه می پرسد :
-" اتوبوس نیامد ؟ دلم برای دخترم یک ذره شده . چرا لفتش می دهند نامردها ؟!"
می دانم همیشه منتظر است . منتظریک اتوبوس . می گوید : 
-" خسته شدم "
-از روی تختش پایین می آیدو توی طول اتاق شروع می کند به قدم زدن ، انگشتان دست هایش را توی هم گره می کند و می گذاردش پشت گردن و می گوید : ادامه مطلب...


تاریخ : چهارشنبه 94/11/7 | 3:25 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

656

به نقل از آقای قرائتی 
عملیات والفجر بود که براى دیدن رزمندگان به جبهه رفته بودم. صحبت از گردان شهادت شد. گفتند: براى شکستن خط، 250 نفر داوطلب شهادت لازم داریم؛ انبوهى از جمعیت هجوم آورده و بر سر انتخاب افراد دعوا شد تا اینکه با قرعه 250 نفر را انتخاب کردند. شب قبل از آن، یکى از رزمندگان در عالم خواب مى ‏بیند که امام حسین علیه السلام حرم را جارو مى‏ کنند. مى ‏گوید: دویدم جارو را از آن حضرت بگیرم. حضرت فرمود: نه، یاران باوفاى من دارند مى ‏آیند، مى ‏خواهم خودم حرم را براى زائرانم جارو کنم.




تاریخ : یکشنبه 94/11/4 | 3:52 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر