سفارش تبلیغ
صبا ویژن

او وارد گودال می شود کمی دیگر که زمین را می کنند جمجمه ای از خاک بیرون می آید  حاجی آن را به دست سعید می دهد لباس ، پوتینها و استخوانها و پلاکی فلزی از شهید را درون پارچه ای می پیچند و اسم شهید و شماره شناسایی او  را با ماژیک روی پارچه سفید یادداشت می کنند. سعید به دوستانش سفارش می کند که چند متر آن طرفتر را نیز بگردند . و خودش بقایای شهید را به طرف آمبولانس می برد. تو در یک آن تصمیم

می گیری و به طرف حاجی می روی دست او را می کشی و می گویی:

 -حاجی بلند شو بیا ،! اون تپه رو می بینی ؟ من اسمشو تپه لیلی گذاشتم  هر روز ظهر از اونجا صدای اذان می شنوم .

- فقط تو می شنوی ؟!.

تپه لیلی احمد یوسفی

- نمی دونم  چون تا  حالا به کسی نگفتم ، به شما هم نمی خواستم بگم ، چون می ترسم اگه این راز رو بر ملا کنم ، دیگه اون صدای زیبا رو نشنوم ولی خوابی که دیشب دیدم خیلی ترسناک بود . البته دعای امروز شما هم بی تاثیر نبود.

- چه خوابی دیدی ؟ !

خوابت را برایش تعریف می کنی و می گویی :

- اون  آقای سفید پوشی که تو خواب دیدم همونی بود که دیروز فکر کردم شما سراغ اون اومدید.  و شما به من خندیدید ، یه روز غروب دیر تر از همیشه به خونه رفتم دیدم اون آقا فانوسی پر نوردستش بود  به تپه نزدیک شد جراغ را روی تپه گذاشت و خودش اونجا وایساد. من ترسیدم به اون نزدیک بشم .

. حاجی دست تو را میگیرد و می خواهد که او را به تپه لیلی ببری، به تپه که می رسید حاجی از تپه بالا می رود نگاهی به خاکهای روی تپه می کند قسمتی ازحاک روی تپه  با جاهای دیگر فرق می کند و رنگ آن به قرمزی می زند حاجی با سر نیزه  ای که همراه دارد خاکها را می کند، رو به تو می کند و می گوید :

-عباس جان تو صدای اذان می شنوی ؟!

-  بخدا حاجی دروغ نمی گم ، شاید هنوز ظهر نشده باشه !.

- الان که ده دقیقه هم از ظهر گذشته .

ادامه مطلب...


تاریخ : شنبه 93/7/26 | 12:42 عصر | نویسنده : احمد یوسفی | نظر
 تپه لیلی

به نام خدا

امروز چقدر کم حوصله شده ای خودت هم نمی دانی چرا دل و دماغ  روزهای گذشته را نداری ؟ گوسفندانت را در دشت رها کرده ای و گوشه ای نشسته ای. حتی دوست نداری سری به سنگرها ی مخروبه زمان جنگ بزنی. نکند! ناراحتیت از آقای احتشام است چون دیشب دیر به کلاسش حاضر شدی و او را عصبانی کردی ؟

نه از آن موضوع هم چیزی به دل نداری  . کمی دیگر فکر می کنی  تصمیم می گیری برای تسلی دلت سری به تپه ای که هر روز ظهر از آنجا صدای اذان می شنوی بزنی  عزمت را که برای رفتن به سوی تپه جزم می کنی گرد و غباری غریب از جاده بلند می شود و قسمتی از آسمان منطقه را می پوشاند .

گرد و خاک که کمی بالا تر می رود خودرویی نظامی کنار سنگرها توقف می کند ، تو کمی می ترسی ، با عجله بلند می شوی چوب دستی ات را بر می داری و به طرف گله ات می دوی در راه چند بار بر می گردی و خودرو را که هنوز ایستاده  نگاه می کنی . گوسفندانت را جمع می کنی گوشه ا ی کمین می کنی و دلواپس به نظاره می نشینی.

آقایی مسن و جوانی از ماشین پیاده می شوند و به اتفاق به طرف سنگرها حرکت می کنند جوان از خاکریز بالا می آید دستش را سایه بان چشمش می کند و منطقه را با دقت می کاود .

تو قبل از اینکه شعاع دید او محلی را که پناه گرفته ای ور انداز کند خودت را محکم به زمین می چسبانی و تا زمانیکه نگاهش را از کمینگاهت بر نمی گرداند به همان حالت می ایستی .

او بعد از ور انداز  منطقه  ، با صدای بلند دوستش را  صدا می زند و به او می گوید :

- حاجی درسته، درست همینجاست.

ادامه مطلب...


تاریخ : جمعه 93/7/18 | 9:52 عصر | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

از تبار لاله ها احمد یوسفی

هفتمین مین را که  خنثی کردم و به دست صابر دادم ، سیخک را برداشتم و با عجله شروع به سیخک زدن زمین کردم .هنوز یک متر پیشروی نکرده بودیم که دستی از پشت  شانه ام را نوازش کرد و گفت :

خسته نباشی برادر .

با تعجب سر برگرداندم ، در تاریکی مطلق شب نمی شد او را شناخت .

گفتم :

ببخشید شما ؟!

از نیروهای تک کننده گردان میثم هستم .

شما اینجا چکار دارید ؟ ! مگر میدان مین را نمی بینید ؟

به همین خاطر آمدم ، گفتم شاید کمکی از دستم ساخته باشد .

بی زحمت اگر شما همان عقب منتظر باشید ، کمک بزرگی به ما کرده اید .

  خیلی خوب حالا چرا اخم می کنی . لبخند بزن دلاور .

از اینکه در این جوش وخروش جنگ مزاحم کارم شده بود اعصابم به هم ریخته بود ولی چاره ای نداشتم و مجبور بود آرام صحبت کنم چون فاصله ما با عراقی ها خیلی کم بود ،علاوه بر آن یک گردان از نیروهای تک کننده هم منتظر بودند تا هر چه زودتر میدان پاکسازی شود و علیات شروع شود .وقتی دیدم ایشان بر نمی گردند از حرص سیخک را به زمین کوبیدم و گفتم :

ببین اخوی ، الان موقع خوش و بش و جای اینجور حرفها نیست . اصلا شما نباید بدون اجازه به این محل می آمدی .

با همان لحن متین و آرامش گفت :

ادامه مطلب...


تاریخ : شنبه 93/7/12 | 12:6 عصر | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

چند روز بعد از عملیات پیروزمند و غرور آفرین ثامن الائمه (ع) و شکست حصر آبادان توسط لشکر پیروز خراسان ، به دستور قرارگاه عملیاتی جنوب ، گروه 411 بروجرد برای جمع آوری و خنثی سازی مین های بجا مانده در دشت بسیار وسیع آبادان مشغول به کار شد. من  به همراه جناب سروان امیر چوپانی و چند نفر دیگر از گردان 436 مهندسی بروجرد برای شناسایی میادین مین به آن منطقه رفتیم  .منطقه ی مین گذاری شده از کیلومتر 10 جاده ی آبادان ماهشهر شروع می شد و به لبه ی کارون می رسید . عراقی ها انقدر مین در منطقه پخش کرده بودند که به این سادگی امکان خنثی سازی آنها نبود . آن روز سعی کردیم منطقه را خوب شناسایی کنیم و نقشه های میادین مین را تا حد ممکن روی کاغذ بیاوریم . کنار سنگر های عراقی پر بود از جنازه هایی که با لودر روی آنها خاک ریخته شده بود . در منطقه ای که به قایق سازی معرف است تعدای از نیروهای ایرانی حضور داشتند ، وقتی ما را دیدند چای تعارف کردند و ما هم در مورد عملیات از آنها سوال کردیم . یک نفر از آنها که با لهجه ی شیرین مشهدی صحبت می کرد گفت هر وقت خواستید تشریف ببرید بیاین تا یه چیزی رو نشونتون بدم .

دست شیطانی                    

ما بعد از صرف چای بلند شدیم و به همراه او کمی جلو رفتیم ما را به نزدیک سنگر ی برد که خراب شده بود و دستی سیاه شده از زیر خاک سنگر بیرون زده بود . او دست را نشانمان داد و گفت : این دست رو می بینید که الان لانه ی مگس شده ، وقتی دقت کردیم دیدم درست می گوید مگس ها نوک انگشتهای دست آن جنازه را سوراخ کرده و از سر انگشتانش وارد بدنش می شدند . او ادامه داد ، این دست شب عملیات خیلی ما را اذیت کرد پشت تیر بار قرار گرفته بود و بچه ها را درو می کرد دوستان او تسلیم شده بودند ولی این دست همچنان شلیک می کرد  به همین خاطر ما با آرپی جی سنگر را روی سرش ریختیم . به نظرتون اگه می دونست دستش یه روزی  به این وضعیت می افته بازم مقاومت می کرد ؟ یکی از بچه ها نگاهی به جنازه کرد و گفت : این دست بر خلاف " «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» از شیطان الهام می گرفته است .

راوی سرگرد نزاجا : احمد یوسفی 




تاریخ : یکشنبه 93/7/6 | 12:10 عصر | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

 فرمانده سپاه پاسداران ناحیه بروجرد در مراسم افتتاحیه این طرح که در شب یکم مهرماه پس از اقامه نماز مغرب و عشاء انجام شد ،  گفت: در بازسازی عملیات والفجر2 نمایش مسافران آسمانی شامل صحنه هایی از شهادت رزمندگان اسلام در حلقه های محاصره دشمنان، شکنجه رزمندگان به دست دژخیمان صدام و ترور شهید تنه کار در بروجرد به دست منافقین اجرا شد. 
سرهنگ "محمد پاپی نژاد" افزود: از دیگر برنامه ها اجرای صحنه هایی از مبارزات ملت ایران در دوران طاغوت و اعزام رزمندگان اسلام به جبهه های حق علیه باطل و کمک و پشتیبانی مردم در پشت جبهه به رزمندگان اسلام میباشد. 
به گفته وی اجرای لحظه شهادت سردار رسید اسلام شهید "محمد بروجردی" از دیگر برنامه های شاخص بازسازی عملیات می باشد. 
وی اظهار داشت: بمباران شهرها توسط دشمن بعثی و در ادامه بازسازی عملیات والفجر 2 از دیگر برنامه ها است .
بازسازی کانال کمیل و حنظله و لحظه های شهادت شهیدان و راز ونیاز آنان با خالق یکتا از دیگر صحنه های به نمایش در آمده می باشد. 
 در آیین افتتاحیه بازسازی عملیات والفجر2 فرمانده سپاه پاسداران حضرت اباالفضل(ع) لرستان، علاالدین بروجردی رییس کمسیون امنیت ملی مجلس، امام جمعه ، فرمانده پادگان مهندسی بروجرد، فرماندار و جمعی از مسوولان استانی و شهرستانی و اقشار مختلف مردم حضورداشتند. عکس های زیر توسط احمد یوسفی از افتتاح و اجرای این مراسم گرفته شده است .

افتتاح مراسم بازسازی عملیات والفجر 2 بروجرد احمد یوسفی

یوسفی بروجرد

ادامه مطلب...


تاریخ : پنج شنبه 93/7/3 | 2:56 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

  یه آدم مخلص و همه چیز تمام تمام بود ، با اینکه درجه ی نظامی گرفته بود ولی هنوز همون خصلت بسیجی گونه را ترک نکرده بود ،    با وجودیکه می دانست ارتش نظم و انضباط  خاص خودش را دا رد ، به جای احترام نظامی به مافوق  ، لفظ سلام علیکم را بسیار غلیظ  ادا می کرد  . به همین خاطر بعضی از بچه ها مسخراش می کردند و بقول معروف دستش می  انداختند .  وقتی گردان شهادت توسط امیر صیاد شیرازی در قرارگاه کربلا تشکیل شد ایشان داوطلبانه عضو گردان شهادت شد و  در عملیات های مختلف شرکت کرد و در یک عملیات شناسایی چشم راستش را از دست داد. چند شب پیش دعای توسل در منزل یکی از جانبازان محلمان برگزار شد مراسم دعا تمام شد گفتم راستی حاج علی  نحوه ی جانباز شدنت رو برام گفتی ، اگه میشه یه بار دیگه برام تعریف کن . با خوشرویی پذیرفت و گفت :

یه مخلص

تو منطقه ی شرهانی دشمن شرارت زیادی به پا کرده بود از طرف گردان شهادت ستوان سلامی ، من و چند نفر دیگر را مامور کردند که دشمن را شناسایی کنیم  ، گفته بودند که حق درگیری با دشمن رو ندارید فقط وضعیت دشمن را شناسایی کنید و برگردید . وقتی به سنگر های دشمن نزدیک شدیم یه عراقی رو دیدم که با عجله به داخل سنگر رفت ، خودم را به جناب سروان سلامی رسوندم و گفتم می تونم بدون سر و صدا وارد سنگرش بشم و کارش رو بسازم ، ایشون اجازه نداد و سخت مشغول رسم سنگر های آنان روی کاغذ کالک شد . من کمی جلوتر رفتم همان کسی که وارد سنگر شده بود از سنگرش بیرون اومد ضامن نارنجکی که در دستش بود کشید و آن را به طرفم  پرتاب کرد روی زمین نشستم تا ترکشها به بدنه ی خاکریز بخورد ولی ترکشی چشم راستم را نشانه رفت و تمام صورتم غرق در خون شد وقتی به بیمارستان دزفول رسیدیم گفتند باید چشمت را تخلیه کنیم و من شکایتی نداشتم .

جانباز مورد نظر حاج علی محمد سیف اللهی (گروه 411 بروجرد )

راوی : احمد یوسفی  




تاریخ : پنج شنبه 93/7/3 | 12:17 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

پاتوق وبلاگ نویسان استان کهگیلویه و بویراحمد(حرف ناب) به مناسبت فرا رسیدن هفته ی دفاع مقدس در نظر دارد جشنواره ی بزرگ وبلاگی را تحت عنوان"حماسه ی جاویدان" به صورت کشوری برگزار نماید.

mosabeghe weblog-harfe nab-hemse javidan

پاتوق وبلاگ نویسان استان کهگیلویه و بویراحمد(حرف ناب) به مناسبت فرا رسیدن هفته ی دفاع مقدس در نظر دارد جشنواره ی بزرگ وبلاگی را تحت عنوان"حماسه ی جاویدان" به صورت کشوری برگزار نماید.

علاقمندان جهت شرکت در این جشنواره می توانند به مطالعه موارد درج شده زیر و ارسال فرم شرکت در مسابقه به دبیرخانه جشنواره، با حضور خود گرمی بخش محفل ما باشند.

این جشنواره به مناسبت حماسه ی جاویدان دفاع مقدس برگزار می شود که مهمترین محور های این جشنواره به شرح زیر می باشد  :

اهداف و محور های جشنواره مسابقه ی وبلاگ نویسی "حماسه ی جاویدان" :

- ایجاد فرصت تأمل و تدبر پیرامون واقعه‌ی دفاع مقدس برای نسل جوان

- تلاش برای بیان هنرمندانه و امروزی ابعاد هفته دفاع مقدس

- تلاش برای اشاعه ذائقه‌ی محتوایی و شنیداری جوانان با موضوع دفاع مقدس

- بررسی و تحقیق درباره‌ی گرایش و نگاه جوانان به حماسه ی دفاع مقدس

– تبیین نقش زنان در دفاع مقدس

ادامه مطلب...


تاریخ : سه شنبه 93/7/1 | 3:30 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر