سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یلدا جان

هوالمصور 
این داستان کوتاه نوشته دوست عزیزم علی محمدی است که به درخواست ایشان برای نظر خواهی در وبلاگ قرار گرفت خواهشمند است در مورد این داستان نظرتان را مرقوم فرمایید . با تشکر احمد یوسفی 
ساعتها بود که چشم به هندوانه ی روی کرسی دوخته بود . ساعت شماته دار 1 بار به صدا در آمد و این نشان میداد که امشب دلش آشوب باشد برای آمدن پیرمردش از دریا…

چایی را که ریخته بود و دیگر سرد شده بود به قوری برگرداند و دوباره به ساعت نگاه کرد. باد زوزه کشان پنجره ی اتاق را باز کرد و رقصی میان پرده ی رنگ و رو رفته انداخت…از جایش بلند شد .نگاهش را از لا به لای پرده و پنجره به ته کوچه فرستاد..بوران و برف بود و زوره ی باد ....

دلش تاب نیاورد چارقد را روی سرش کشید و دمپایی را نوک پایش انداخت و خم کوچه را به مقصد اسکله دوید.

تاریکی بود و صدای باد و موجهای خروشانی که سکوت شب را میشکستند.
برف روی موهایش نشست و چند تار موی سیاهش را هم سپید کرد...
دستهایش را برهم فشرد و گوشه ی چارقدر را که با دندان گرفته بود رها کرد..بدون اینکه بداند لبش را گاز گرفت و دلشوره سراسر وجودش را فرا گرفت. پیش خود با دلشوره ای عجیب گفت "امشب" را به دریا نمیرفتی چه میشد؟! حالا نان برای خوردن در خانه داشتیم

موجهای سنگین تا مچ پایش را خیس کرد .نمیدانست بماند یا برگردد ...
به کوچه برگشت دنبال نشانه ای بود که به خیال برگشتن شوهرش دلش را ارام کند درب خانه نیمه باز بود... کفشهای وصله پینه ایی جلوی درب خنده را بر لبانش نشاند. چادر را به میخ آویزان کرد و به اتاق وارد شد...
پیرمرد با چهره ای بشاش و خسته سینی چای را جلویش گرفت. لبخندی زد و گفت...
مگر میشود امشب را فراموش کنم. یلداجان .....تولدت مبارک

 




تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 3:20 عصر | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

رقصی میان میدان مین

نویسنده : احمد یوسفی

شب چله را با بچه ها ، داخل سنگری که نزدیک پل مارد داشتیم ، شروع کرده بودیم که پرویز از راه رسید . همگی خوشحال شدیم.

 بعد از چاق سلامتی و احوا لپرسی گفتم : آقا پرویز تو که باید پس فردا میومدی ؟

 ساک و وسایلش را زمین گذاشت و با چهره ای متبسم گفت : دلم براتون تنگ شده بود . می دونستم که شب چله بدون من به شما خوش نمی گذره ، برا همین زودتر از موعد اومدم . حالا مگه اشکالی داره ؟

 - نه اتفاقا خوب کاری کردی . اگه دستت پر باشه که حسابی تحویلت می گیریم .

 مجتبی که چشم از صورت پرویز بر نمی داشت رو به من کرد و گفت : احمد آقا، مگه پرویز نگفت توی این چند روزی که مرخصی می رم ریشامم کوتاه می کنم .

 نگاهی به پرویز انداختم و گفتم :

 - چیکار با ریشاش داری؟

 - مگه شما شهید منوچهر معصومی رو یادتون رفته ، از لابه لای ریشای بلندش گاز شیمیایی به داخل ماسکش نفوذ کرد و شهیدش کرد .

ادامه مطلب...


تاریخ : دوشنبه 91/9/27 | 4:35 عصر | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

بسمه تعالی

" افق آینده به ایران لبخند خواهد زد... "

ضمن عرض تسلیت و تعزیت به مناسبت فرا رسیدن ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان؛ امام حسین(ع) خدمت تمامی بلاگرهای محترم شرکت کننده در " نخستین جشنواره وبلاگ نویسی افق آینده"، احتراماً باستحضار می رساند پس از انجام داوری های تخصّصی در دو بخش فنّی و محتوایی، نهایتاً 30 وبلاگ به شرح ذیل به عنوان وبلاگ‌های برتر جشنواره از سوی هیأت محترم داوران برگزیده شدند:

.::   لیست منتخبان جشنواره بزرگ وبلاگ نویسی افق آینده   ::.

رتبه امتیاز آدرس وبلاگ
1 111.8 http//sadyd.mihanblog.com
2 109.6 http://ehsan-mandegar.mihanblog.com
3 109.2 http://yomolfaraj.blogfa.com
4 108 http://nedayehejab-fa.blogsky.com
5 102 http://isar-mandegar.mihanblog.com
6 101.6 http://asrezohor.blogfa.com
7 100.4 http://zamanema.ghoofest.ir
8 98.6 http://nateg.blogfa.com
9 96 http://velayatkhamenei.blogfa.com
10 94.4 http://labkhandeofogh.blogfa.com
11 94.2 http://m-alakout.ibsblog.ir
12 93.8 http://ifblog.blogfa.com
13 93.2 http://vaghf91.blogfa.com
14 92.4 http://mamitavanim.tebyan.net
15 92.2 http://ofogheayandeh.mihanblog.com
16 91.4 http://12esfand90.rasekhoonblog.com
17 90.4 http://hadafeharirani.mihanblog.com
18 90.2 http://www.jan-be-fadaye-to.blogfa.com
19 90 http://ofoghnora.blogfa.com
20 89.4 http://pushesh.blogfa.com
21 88.6 http://ofogh1391.mihanblog.com
22 88.4 http://goodness110.blogfa.com
23 88.2 http://ayandehfarda.blogfa.com
24 88 http://shahed-shahed14.blogfa.com
25 85.4 http://www.tolide1391.blogfa.com
26 84.4 http://worldprayer.blogfa.com
27 84.2 http://ofoghayandeh.blogfa.com
28 82.8 http://nedayevahy.blogfa.com
29 82.4 http://vagf-ard.blogfa.com
... شایسته تقدیر http://basigasadabad.blogfa.com
 
.:: لطفا برای دریافت فایل کامل امتیازات مرحله نهایی کلیک کنید ::.




جوایز نخستین جشنواره ی وبلاگ نویسی افق آینده بدین قرار خواهد بود: 

نفر برتر: کمک هزینه ی سفر به کربلای معلّی+ بسته ی فرهنگی
نفرات دوم تا پنجم: کمک هزینه ی سفر به سوریه+ بسته ی فرهنگی
نفرات ششم تا پانزدهم: کمک هزینه ی سفر به مشهد مقدّس+ بسته ی فرهنگی
نفرات شانزدهم تا بیست و نهم: کارت هدیه+ بسته ی فرهنگی
نفر سی ام (شایسته ی تقدیر): بسته ی فرهنگی


از تمامی برگزیدگان محترم تقاضا می شود جهت دریافت جوایز، تصویر کارت ملی و یا صفحه ی اول شناسنامه ی خویش را به همراه آدرس پستی به رایانامه ی info@ifblog.ir ارسال نمایند.

قابل ذکر است که با نظر به اعتراضات مرحله ی اول داوری، دبیرخانه ی جشنواره بر آن شد تا با بهره گیری از دو تن از بلاگرهای فعّال، مرحله ی نهایی داوری را از میان وبلاگ های انتخاب شده ی مرحله نخست به انجام برساند. در همین راستا جناب آقایان روح الله گل محمدی و محمدرضا زینلی یاری گر دبیرخانه ی جشنواره شدند که بدینوسیله ضمن تقدیر و تشکر از زحمات این عزیزان، موفقیت های روزافزون ایشان را از درگاه ایزد منّان خواهانیم.

همچنین دبیرخانه ی جشنواره صمیمانه ترین تقدیرات و تشکرات را تقدیم اداره کل اوقاف و امور خیریه ی استان تهران، اداره کل امور فرهنگی وزارت علوم و نیز معاونت فرهنگی دانشگاه تربیت مدرس می دارد، چرا که حمایت های معنوی و مادّی این جشنواره را متقبّل شدند. 

شایان ذکر است به تمامی برندگان جشنواره، علاوه بر جوایز مادّی در نظر گرفته شده، اقلامی فرهنگی از طرف سازمان تبلیغات اسلامی و سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران به رسم یادبود تقدیم می گردد.
در پایان امید است نهضت آغاز شده ی"افق آینده"، با عنایات خداوند باریتعالی و تلاش و کوشش همه‌ی فعّالان محترم فضای مجازی، بتواند به عنوان مرجع وبلاگ نویسی محتوایی و اصولی جوانان پویا و اهل فکر این مرز و بوم، در راستای رسیدن به افق آینده ی روشن ایران اسلامی به ثمر نشیند، ان شاءالله... 

گوش شب پرستان کر 
فردا در ولایت ما 

آفتاب خیمه خواهد زد...

 




تاریخ : سه شنبه 91/9/21 | 12:31 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

از صبح زود که خبر آمدن ضریح مطهر امام حسین علیه السلام در شهر پیچید ، همه در میدان آیت الله بروجردی (ره) و میدان راهنمایی و خیابانهای اطراف آن جمع شدند .با نوحه گری مداحان اشک ریختند و چنان سیل خروشانی شدند که تا به حال بروجرد این جمعیت را به خود ندیده بود . انتظار به درازا کشید و تا غروب همه ی چشم های مریدان  بی صبرانه انتهای  جاده ای را نظاره گر بود که بویی از مرادشان را در آن حس می کردند .

هر کس نذری را برای ارباش فراهم کرده بود از گاو و گوسفند قربانی گرفته تا مرغ و خروس و بلاخره پیرزنی که از چندیدن روز قبل که خبر را شنیده بود سبزه ای را پرورده بود که با اسپند نثار ورود ضریح مولایش کند .بلاخره بعد از 9 ساعت انتظار در هوای سرد پاییزی پیش قراولان همراه ضریح با فریادهای یا حسین مردم به میدان نزدیک شدند . جمعیت به یکباره طوفانی شد که می خواست هر چه زودتر خود را به بدنه ی ضریح متبرک برساند و با صاحب ضریح درد دل گوید .ولی مگر ممکن بود که  همه به آرزویشان برسند و دستشان را متبرک کنند به جایگاهی که سالیان سال در بهترین نقطه ی زمین جاخوش خواهد نمود . 

کفشهای جامانده

پنج کیلومتر راه را مردم به دنبال ضریح راه پیمودند و در این مسیر پیر زن همچنان پشت جمعیت اسفند دود می کرد و نگاهی به سبزه اش می کرد و  زیر لب چیزی می گفت و بعد از آن نگاهی از روی حسرت به ضریحی که از هر لحظه او دورتر می شد ، می انداخت و آه می کشید و چه زیبا بود لحظه ای که هر چند وقت یکبار تکرار می شد و او  مشتی را که از اسفند پر کرده بود از دور دور ضریح می چرخاند و آن را در آتش می ریخت و دود آن را به طرف ضریح مطهر امام می فرستاد .

هر چه ضریح به میدان راهنمایی شهر نزدیکتر می شد جمعیت متراکم تر و  اشک ها جاری تر می گشت . تا هنگامی که ضریح به میدان رسید دو ساعت دیگر زمان بدون حس کردن گذشتش سپری گشت و مردم همچنان برای رسیدن به مرادشان تلاش می کردند . کمی به عقب برگشتم تا همچنان نظاره گر پیرزنی باشم که آن روز خود را جوانی حس می کرد که می تواند به همراه مردم و پا به پای آنان پشت سر کاروان حرکت کند . فاصله ام از جمعیت باعث شد تا واقعیتی زیبا را ببینم و آن  کفشهای بسیار زیادی بود که از صاحبانشان بجا مانده بود و این برهنگی پا هم آنان  را از راه نینداخته بود و خود بخود نگاهم به پاهای پیرزن دوخته شد که او هم  بدون کفش راه می پیمود  .دوربینم را که به سمت کفشها نشانه رفتم اشکهایم به یکباره روی گونه ام  غلتید و در حال گرفتن عکس خود بخود این زمزمه به سراغم آمد .

  "اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ ..."

کفشهای جا مانده

ادامه مطلب...


تاریخ : دوشنبه 91/9/13 | 3:24 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر