سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفتمین مین را که  خنثی کردم و به دست صابر دادم ، سیخک را برداشتم و با عجله شروع به سیخک زدن زمین کردم .هنوز یک متر پیشروی نکرده بودیم که دستی از پشت  شانه ام را نوازش کرد و گفت : 

خسته نباشی برادر .با تعجب سر برگرداندم ، در تاریکی مطلق شب نمی شد او را شناخت . گفتم :

رقصی میان میدان مین

ببخشید شما ؟! گفت : از نیروهای تک کننده گردان میثم هستم .گفتم : شما اینجا چکار دارید ؟ ! مگر میدان مین را نمی بینید ؟ 

ادامه مطلب...


تاریخ : دوشنبه 91/4/19 | 3:4 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

امیر سرتیپ دوم خلبان محمد طاعتی در دوران دفاع مقدس افسر عملیات هوانیروز بود که بعد از دفاع مقدس مسئولیت معاونت اطلاعات عملیات هوانیروز را بر عهده گرفت. وی با ذکر خاطره‌ای، ماجرای پیروزی در انهدام دیدگاه پتروشیمی بصره و همراهی با شهیدان عباس بابایی و علی صیادشیرازی برای انجام این مأموریت را در گفت‌وگو با خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا» روایت کرده است:
تمام روزهای دوران دفاع مقدس برایم خاطره است. زمانی، دیدگاه‌ پتروشیمی بصره عراق روی مناطق و نیروهای ما دید و نفوذ داشت و منطقه را با سلاح‌های سنگین و بمب‌های شیمیایی زیر آتش می‌گرفت. دستور اجرای عملیاتی صادر شد؛ شهید صیاد شیرازی گفت «نمی‌شود یک طوری پتروشیمی بصره را بزنیم که آنها چند روز مشغول شوند و نتوانند ما را ببینند؟»
بنده از شهید «عباس بابایی» دعوت کرده بودم به قرارگاه کربلا بیاید؛ برای اولین بار که او را دیدم، درجه‌ای روی دوشش نگذاشته بود. او خود را معرفی کرد؛ در جلسه‌ شهید صیاد گفت «بررسی کنید که آیا می‌شود پتروشیمی بصره را با هلیکوپتر زد؟» شهید بابایی گفت «اگر شما با هلیکوپتر زدید، پشت سرش ما با هواپیما می‌زنیم» بنده گفتم «با خلبان‌های ورزیده در پایگاه هوایی کرمانشاه صحبت کنم و ببینم این امکان وجود دارد؟».
با ستوان «نظری» در این باره صحبت کرد و او گفت «اگر شرایط جوی طوری باشد که سایت بتواند هدف را قفل کند، می‌شود آنجا را زد». خلبان جلوتر از ما حرکت کرد تا منطقه را ببیند؛ من، شهید صیاد و شهید بابایی در هلیکوپتری به دنبال هواپیمای جنگی پرواز کردیم. صیاد خیلی علاقه داشت آنجا را ببیند. به عباس بابایی گفتم «جت سواری خوبه یا هلیکوپترسواری؟» او خیلی متواضعانه ‌گفت «پرواز با هلیکوپتر سخت‌تر به نظر می‌رسد».
روز اول عملیات گرد و غبار باعث شد سایت نتواند هدف را قفل کند؛ همان شب باران بارید و به همین دلیل گرد و غبار خوابید و سایت هلیکوپتر مسلح توانست در روز دوم هدف را ببیند و قفل کند. خلبان هلیکوپتر کبری تا یک کیلومتری و حتی 500 متری هدف پیش رفت و به پتروشیمی بصره شلیک کرد و هدف را زد. سپس چند ثانیه‌ای مانور داد و گفت «دقیقاً به هدف شلیک کردم».
به قرارگاه کربلا برگشتیم؛ شهید عباس بابایی بلافاصله سوار جیپ شد و به پایگاه رفت؛ 45 دقیقه بعد با دو فروند هواپیمای F5 درحالی که نیروهای صدام مشغول تخلیه مجروحان بودند، همان منطقه را بمباران کرد و حدود یک هفته خیال شهید صیاد شیرازی از بابت دیدگاه‌های دشمن راحت بود.

سایت راویان نور 

 




تاریخ : یکشنبه 91/4/4 | 10:33 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

چفیه برادر

  همه ی بچه ها ، شهید منوچهر معصومی را با نام  برادر می شناختند . با وجود اینکه نظامی بود و می بایست او را به درجه و یا اسم واقعیش صدا کرد ولی این مطلب در مورد او صدق نمیکرد

همه می گفتند برادر ، بدون کلمه ای اضافه و یا کم. از شاخصه های برادر (شهید معصومی ) 1- ریش بلند 2- چفیه که هیچگاه از او دور نمی شد 3- انگشتر نقره 4- تسبیح برای ذکر گفتن . 5- کتابچه کوچک دعا 6- یک جفت کتانی سفید  7- لبخندی به لب 8- روحیه بالای سلحشوری و.9- خصائل نیک اخلاقی بود .

یک روز صبح در منطقه حسینیه نرسیده به خرمشهر اعلام کردند امروز صبحگاه عمومی تشکیل می شود همه با لباس کامل راس ساعت هفت صبح جلوی دفتر فرماندهی به خط شوند . ما پوتینهایمان را واکس زدیم لباس پوشیدیم و کلاه به سر آماده شدیم تا برادر هم آماده شود و همه گی به سمت سنگر فرماندهی برویم . جند دقیقه بیشتر به ساعت هفت نمانده بود . گفتم برادر مگه صبحگاه نمیایی ؟ همان طور که رو به قبله نشسته بود و ذکر می گفت نگاهی به ما که در استانه سنگر بودیم کرد و گفت : بچه ها شما برید من خودمو می رسونم . گفتم تا تو بخوای لباسهای نظامی خودتو اماده کنی صبحگاه تموم شده . 

گفت : نگران نباشید . میام .

ما با بچه ها رفتیم . وقتی همه  تو صف قرار گرفتندسرگروهبان  به فرماندهی  خبر دادند که یگان  برای اجرای صبحگاه آماده است .

برادر هنوز از سنگر بیرون نیامده بود . من تمام حواسم به در سنگر بود و دوست داشتم که ایشان زودتر بیرون بیایند و در صف قرار بگیرند . 

بلاخره پتوی جلوی سنگر کنار رفت و برادر بیرون آمد . زیر چشمی نگاهی به او  انداختم او داشت پو تینهایش  را می پوشید ولی باز هم به جای کلاه مثل مواقعی که برای مین برداری می رفتیم چفیه اش را دور گردنش انداخته بود . 

او و فرمانده همزمان با هم به صف ما رسیدند . پیش خودم گفتم الان جناب سروان قویدل که سمت فرماندهی ما را به عهده دارد به او گیر می دهد که چرا کلاه نظامی  ندارد . 

برادر به صفهای ما که رسید با صدای بلند سلام کرد و جناب سروان قویدل بدون اینکه عکس العملی از خود نشان دهد با خوش رویی جواب او را داد . از آن روز به بعد ما هم جرائت پیدا کردیم و همه جا یارو یاورمان چفیه بود 

این شهید بزرگوار (برادر ) در عملیات کربلای پنج که دشمن متوسل به بمبهای شیمیایی و گاز خردل شد. از همان چفیه به جای ماسک استفاده کرد و شربت شهادت نوشید . یادش گرامی باد .

   راوی احمد یوسفی

 




تاریخ : جمعه 91/4/2 | 11:42 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر