سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاک کربلا

برادر ، برادر ! محمد رضا از حرکت ایستاد ، نگاهی به عقب انداخت و به به دنبال صدا گشت .

مجروحی را دید که دو پایش با گلوله توپ قطع شده بود و خون ریزی زیادی داشت .

با عجله به طرفش دوید و سرش را به دامن گرفت ، صدای آب آب مجروح جگرش را سوزاند

دستی به قمقه او کشید ، اما ترکش توپ آبی در قمقمه باقی نگذاشته بود .

با عجله به سمت خاکریز مقابل دوید مقداری آب آورد و به لبان مجروح نزدیک کرد او

 چشمانش را گشود و در حالی که به زحمت سخن می گفت ، پرسید :

-         اینجا خاک عراق است یا ایران ؟

-         محمد رضا گفت : خاک عراق .

اشکی از گونه مجروح سر خورد و میان خون ها محو شد .

-         نه روا نیست من این آب را بنوشم در حالیکه مولایم امام حسین (ع) را در همین خاک

 با لب تشنه شهید کردند . سرم را به طرف قبله بچرخان .

سرش که به قبله چرخید ، به آرامی گفت :

" اشهد و ان لا اله الا الله " . بعد نگاهی به کربلا کرد و گفت :

" السلام علیک یا ابا عبد الله " لبخندی زد و لب تشنه پر کشید

شهید محمد رضا مصلحی کاشانی




تاریخ : شنبه 88/7/11 | 11:2 عصر | نویسنده : احمد یوسفی | نظر