احمد یوسفی ، عضو کوچکی از خادمین شهدا .عضو انجمن قلم ارتش جمهوری اسلامی ایران .عضو مجمع فعالان سایبری ایثار و شهادت کشور ، نویسنده و خبرنگار دفاع مقدس .مدرس انجمن سینمای جوانان بروجرد. از نخبگان ایثارگر استان لرستان . داستان نویس و فیلمساز
همه ی بچه ها ، شهید منوچهر معصومی را با نام برادر می شناختند . با وجود اینکه نظامی بود و می بایست او را به درجه و یا اسم واقعیش صدا کرد ولی این مطلب در مورد او صدق نمیکرد .
همه می گفتند برادر ، بدون کلمه ای اضافه و یا کم. از شاخصه های برادر (شهید معصومی ) 1- ریش بلند 2- چفیه که هیچگاه از او دور نمی شد 3- انگشتر نقره 4- تسبیح برای ذکر گفتن . 5- کتابچه کوچک دعا 6- یک جفت کتانی سفید 7- لبخندی به لب 8- روحیه بالای سلحشوری و.9- خصائل نیک اخلاقی بود .
یک روز صبح در منطقه حسینیه نرسیده به خرمشهر اعلام کردند امروز صبحگاه عمومی تشکیل می شود.
همه با لباس کامل راس ساعت هفت صبح جلوی دفتر فرماندهی به خط شوند . ما پوتینهایمان را واکس زدیم لباس پوشیدیم و کلاه به سر آماده شدیم تا برادر هم آماده شود و همه گی به سمت سنگر فرماندهی برویم . جند دقیقه بیشتر به ساعت هفت نمانده بود . گفتم برادر مگه صبحگاه نمیایی ؟ همان طور که رو به قبله نشسته بود و ذکر می گفت نگاهی به ما که در استانه سنگر بودیم کرد و گفت : بچه ها شما برید من خودمو می رسونم . گفتم تا تو بخوای لباسهای نظامی خودتو اماده کنی صبحگاه تموم شده .
گفت : نگران نباشید . میام .
ما با بچه ها رفتیم . وقتی همه تو صف قرار گرفتندسرگروهبان به فرماندهی خبر دادند که یگان برای اجرای صبحگاه آماده است .
برادر هنوز از سنگر بیرون نیامده بود . من تمام حواسم به در سنگر بود و دوست داشتم که ایشان زودتر بیرون بیایند و در صف قرار بگیرند .
بلاخره پتوی جلوی سنگر کنار رفت و برادر بیرون آمد . زیر چشمی نگاهی به او انداختم او داشت پوتینهایش را می پوشید ولی باز هم به جای کلاه مثل مواقعی که برای مین برداری می رفتیم چفیه اش را دور گردنش انداخته بود .
او و فرمانده همزمان با هم به صف ما رسیدند . پیش خودم گفتم الان جناب سروان قویدل که سمت فرماندهی ما را به عهده دارد به او گیر می دهد که چرا کلاه نظامی ندارد .
برادر به صفهای ما که رسید با صدای بلند سلام کرد و جناب سروان قویدل بدون اینکه عکس العملی از خود نشان دهد با خوش رویی جواب او را داد . از آن روز به بعد ما هم جرائت پیدا کردیم و همه جا یارو یاورمان چفیه بود .
این شهید بزرگوار (برادر ) در عملیات کربلای پنج که دشمن متوسل به بمبهای شیمیایی و گاز خردل شد. از همان چفیه به جای ماسک استفاده کرد و شربت شهادت نوشید . یادش گرامی باد .
راوی احمد یوسفی
بازدید امروز: 31
بازدید دیروز: 21
کل بازدیدها: 980324