سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

ملت شریف و مبارز ایران وفقهم الله تعالی. با اهداء سلام و سپاس از مجاهدت خستگی ناپذیر شما ملت شجاع که اهداف مقدس اسلام را تا آستانه ی پیروزی رساندید و دست خیانتگران داخلی و خارجی را به خواست خدای بزرگ قطع کردید؛ لازم است به تذکرات زیر توجه نمایید:

   وبلاگ احمد یوسفی

1- روز چهارشنبه 29 فروردین روز ارتش اعلام می شود. ارتش محترم در این روز در شهرستان های بزرگ با ساز و برگ به رژه بپردازند و پشتیبانی خود را از جمهوری اسلامی و ملت بزرگ ایران و حضور خود را برای فداکاری در راه استقلال و حفظ مرزهای کشور اعلام نمایند.

2- ملت ایران موظفند از ارتش اسلامی استقبال کنند و احترام برادرانه از آنان بنمایند. اکنون ارتش در خدمت اسلام است و ارتش اسلامی است و ملت شریف لازم است آن را به این سمت رسماً بشناسند و پشتیبانی خود را از آنان اعلام نمایند. اکنون مخالفت با ارتش اسلامی که حافظ استقلال و نگهبان آن است جایز نیست. ما و شما و ارتش برادرانه باید برای حفظ امنیت کشورمان کوشش کنیم و به شرارت اشرار و اخلال مفسدین خاتمه دهیم.

3- افراد ارتش موظفند در داخل ارتش حفظ نظم و سلسله مراتب و ضوابط را بکنند. توجه ننمودن به این مسایل موجب ضعف ارتش اسلامی می شود و نظام را از هم می پاشد. سربازان و درجه داران و افسران موظفند با ارتش به طور محبت و برادری رفتار نمایند و از دیکتاتوری که در رژیم طاغوت بود اجتناب نمایند. ارتش اسلامی باید با حفظ سلسله مراتب و نظام صحیح اسلامی و اطاعت کامل زیردست از مافوق و رعایت کامل مافوق از زیر دست، اداره شود تخلف از این امر ضد انقلاب است و مورد مؤاخذه خواهد بود...

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

روح الله الموسوی الخمینی – 28 فروردین 1358

29 فروردین ماه روز حماسه آفرینی های نیروی زمینی و روز ارتش جمهوری اسلامی ایران مبارک باد.




تاریخ : یکشنبه 91/1/27 | 7:23 عصر | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

شهید صیاد

آهو کمند زلفت ، دامی به پای دل شد

از سر بزیری تو ، صیاد هم خجل شد

آهو مشو پریشان ، از شور و شوق صیاد

او که نکرده صیدی ،  در   عمر رفته بر باد

بهار که میاد یاد شکوفه زدنت تو ارتش می افتم . یاد روزایی که با همه ی توان می خواستی در خفقان طاغوت جوان هایی مکتبی  و با اخلاق پرورش بدی و انگار می دونستی حکومتی که بر ظلم پایه ریزی بشه ، به حکم سنت الهی فرو می ریزه. پس با تمام ناملایمات و لجاجت ظلم با کمک هم فکرانت ، شهید ستاری ، شهید بابایی ، شهید قره نی  و صد ها شهید بخون خفته ی ارتش دلاور کارستانی کردید که ارتش ، گل به دامان ملتش ریخت .

و این را از مکتبت آموخته بودی که تا ظلم هست هر گز نباید از پای نشست ، به همین خاطر این بار با پیمانی محکم تر از قبل دشمنی را که به سرزمین مقدسمان چشم دوخته بود لحظه ای آرام نگذاشتی و با لشکر 77 خراسان در حصر آبادان با همکاری ارتش و سپاه و بسیج در فتح خرمشهر با لشکر 23 نوهد و با لشکر 28 پیاده ی کردستان  در کوه های سر به فلک کشدیده ی سرزمین زیبای کردستان بساط گروهک های ضد انقلاب را در هم پیچیدی و با درایت خوبت با گروه 411 بروجرد پل پیروزی را به کارون زدی . آیا دشمنی که چهل چراغش در مرصاد با طوفان توخاموش شده بود  کینه اش را از تو به یاد می برد ؟

بهارکه از نیمه گذشت با این که صیاد بودی در دام گرفتار شدی و در همان بهار به ظاهر خزان شدی ولی شکوفه هایت تا ابدیت عطر و بوی خودشان را از دست نخواهند داد. در سالروز شهادتت یادت را گرامی می داریم .




تاریخ : دوشنبه 91/1/21 | 2:41 عصر | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

علت بیماری و شهادت حضرت فاطمه (س)

حضرت امام حسن مجتبى علیه‏السلام در یک مجلس مناظره در حضور معاویه خطاب به مغیرة بن شعبه فرمود: «تو مادرم را زده و مصدوم و مجروح ساختى، تا اینکه او بچه‏اش را سقط کرد...» (انت الذى ضربت فاطمة بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله حتى ادمیتها و القت ما فى بطنها...) (1)

و حضرت امام صادق علیه‏السلام با تصریح بیشتر در مورد علت بیمارى و شهادت فاطمه علیهاالسلام مى‏فرمایند:

و کان سبب وفاتها ان قنفذا مولى الرجل لکزها بنعل السیف بامره فاسقطت محسنا، و مرضت من ذلک مرضا شدیدا. (2) 
سبب شهادت فاطمه این بود که قنفذ (غلام خلیفه دوم) با غلاف شمشیر او را زده و بچه‏اش را کشت و مادرم از این جهت به بستر بیمارى افتاد.

اسماء لحظه‏اى حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابى نشنید، صدا زد اى دختر محمد مصطفى، اى دختر گرامى‏ترین کسى که زنان حمل او را عهده‏دار شدند، اى دختر بهترین کسى که بر روى ریگ‏هاى زمین پاى گذارده، اى دختر کسى که به پروردگارش به فاصله دو تیر کمان و یا کمتر نزدیک شد، اما جوابى نیامد چون جامه را از روى صورت حضرت برداشت، مشاهده کرد از دنیا رخت بر بسته است، خود را به روى حضرت انداخت و در حالى که ایشان را مى‏بوسید گفت: فاطمه آن هنگام که نزد پدرت رسول خدا رفتى سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان، آنگاه گریبان چاک زده و از خانه بیرون آمد، حسنین به او رسیده و گفتند: اسماء مادر ما کجا است؟ وى ساکت شد و جوابى نداد، آنان وارد اتاق شده دیدند حضرت دراز کشیده حسین علیه‏السلام حضرت را تکان داد دید از دنیا رفته است، فرمود: اى برادر خداوند تو را در مصیبت مادر پاداش دهد. 
حسن خود را بر روى مادر انداخته و گاهى مى‏بوسید و مى‏گفت: اى مادر با من سخن بگو پیش از آن که روح از بدنم جدا شود، و حسین جلو آمده و پاهاى حضرت را مى‏بوسید و مى‏گفت: اى مادر من پسرت حسینم، پیش از آنکه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت کن.

اسماء به آنها گفت: اى فرزندان رسول خدا بروید نزد پدرتان على علیه‏السلام او را از مرگ مادرتان خبردار کنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا مى‏زدند:یا محمداه یا احمداه، امروز که مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و على علیه‏السلام را خبردار کردند حضرت با شنیدن خبر فوت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت و با پاشیدن آب بر او به هوش آمد و چنین گفت: اى دختر حضرت محمد به چه کسى تسلیت بگوئیم، من همیشه به وسیله تو دلدارى داده مى‏شدم، بعد از تو چه کسى موجب دلدارى و تسلیت من خواهد شد.

1ـ احتجاج طبرسى، ج 1، ص 414- بحارالانوار، ج 43، ص‏ص 197، ح 28- سفینة، ج 2، ص 339.

2ـ عوالم، ج 11، ص 504- بحار، ج 43، ص 170، ح 11.

موسسه قرآن و نهج البلاغه




تاریخ : جمعه 91/1/18 | 11:34 صبح | نویسنده : احمد یوسفی | نظر

درشب عملیات والفجر4، ناگهان بچه های گردان اخلاص با میدان مینی رو به رو شدند که ممکن بود توقف در آن، همه برنامه ها را برهم بزند. چند نفر داوطلب شدند که وارد میدان شوند. جواد آخوندی که در گروه خط شکن قرار داشت، گفت:«یک نیروی غیبی به من می گوید که از این میدان به سلامت عبور می کنیم!» گفتم:«چه طوری، مگر نمی بینی، بیابان پراز مین های ضد نفر است». هنوز داشتم با جواد حرف می زدم که یکی از بچه آمد و کاغذی را در دستم گذاشت. همراه با جواد داخل شیاری رفتیم و من با چراغ قوه دست نوشته را خواندم؛ یکی از عراقیها دراین یادداشت کوچک نوشته بود:« برادر ایرانی من، افسر مسئول این منطقه مین گذرای هستم، هیچکدام از مین ها چاشنی ندارد. با خیال راحت از میدان عبور کنید!»

میدان مین
جواد گفت:«من می روم داخل میدان و امتحان می کنم». او را در آغوش گرفتم. جواد ادامه داد:«می خواهم طوری روی میدان مین دراز بکشم که سرم روی یک مین و دست و پایم هم روی مین های دیگر باشد. اگر چاشنی نداشتند که هیچ وگرنه خلاص!»
جواد که به سوی میدان می رفت، من از آقا امام زمان(عج) طلب کمک کردم. یکباره صدای جواد را شنیدم که گفت:«دیدید که بادمجان بم آفت ندارد!»
به این ترتیب، گردان اخلاص به خط دشمن زد و پیروز میدان شد.

سایت نوید شاهد 




تاریخ : دوشنبه 91/1/14 | 7:58 عصر | نویسنده : احمد یوسفی | نظر