احمد یوسفی ، عضو کوچکی از خادمین شهدا .عضو انجمن قلم ارتش جمهوری اسلامی ایران .عضو مجمع فعالان سایبری ایثار و شهادت کشور ، نویسنده و خبرنگار دفاع مقدس .مدرس انجمن سینمای جوانان بروجرد. از نخبگان ایثارگر استان لرستان . داستان نویس و فیلمساز
مراسم اختتامیه نخستین «جشنواره فعالان سایبری ایثار و شهادت» عصر دیروز (چهارشنبه) با حضور دکتر علی لاریجانی و غلامحسین محسنیاژهای دادستان کل کشور در «تالار وحدت» برگزار شد. متن کامل خبر بزودی در این وبلاگ قرار می گیرد .
نفرات برگزیده از میان 1128 عضو شرکت کننده ، عبارتند از 1- خانم سعیده ماه نو از مشهد 2- وبلاگ سربند هشت رود علی غلامی آذربایجان شرقی 3- وبلاگ معبر سایبری فندرسک محمد اسماعیلی از گلستان 4- لبخندهای خاکی محسن رازقی مشهد 5- رقصی میان میدان مین احمد یوسفی بروجرد
عکس های این صفحه توسط احمد یوسفی از مراسم فوق گرفته شده است .
برای مین گذاری جلوی عراقیها در تلمبه خانه شرهانی با عده ای از بچه ها رفته بودیم . فاصله عراقیها تا خط ما خیلی نزدیک بود ساعت یازده شب از خاکریزها سرازیر شدیم محلی را که می بایست مین گذلری می کردیم مابین دو شیار تپه قرار داشت بدون اینکه صدایی از کسی بیرون بیاید شروع به کار کردیم بخاطر اینکه صدای کوبیدن دستکهای سیم خاردار را عراقیها نشنوند پوتینی را روی دستک فلزی سیم خاردار واژگون می کردیم و با پتک آرام روی آن می کوبیدیم .
یک منور عراقی بالای سرمان آسمان را شکافت وهمه جا روشن شد بدون معطلی همگی روی زمین خوابیدیم تا از دید و تیر مستقیم عراقیها در امان بمانیم . یک لحظه حس کردم صورتم می سوزد دستی به صورتم کشیدم روی ریشهای بلندم تعداد بسیار زیادی مورچه جمع شده بود و به شکل عجیبی به جای جای صورتم چسبیده بودند ، نور منور که خاموش شد روی زانوهایم نشستم و با هر بار چنگ انداختن توی ریشام تعدادی مورچه بزرگ و خونخوار را با دو دست از صورتم جدا می کردم و به زمین می ریختم اگر یک محیط آرامی بود که می توانستم فریاد بزنم از سوزش پیاپی گاز گرفتن مورچه ها باید کل بچه ها را خبر می کردم ولی اون شب به قول بچه ها جیکم در نیامد .
بقول شیخ اجل مورچگان را چو بود اتفاق شیر ژیان را بدرانند پوست
راوی سرگرد نزاجا احمد یوسفی
آقا در بین صحبت هایش فرمود:
«تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.»
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت:
«حتما باید شما اون عکس رو ببینید.»
سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: «شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار.»
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.
مهر- داود براتی با بیان اینکه جشنواره فعالان سایبری ایثار و شهادت بزرگترین جشنواره ایثار و شهادت کشور است گفت: جوایز درنظر گرفته شده برای منتخبان جشنواره لپ تاپ به همراه مودم اینترنت است که برای تشویق و ترغیب بیشتر فعالان این حوزه برای نفرات اول از هر گروه سفرهای آموزشی خارج از کشور هم در نظر گرفته شده است.
دبیر اجرایی نخستین جشنواره فعالان سایبری ایثار و شهادت به تعداد برگزیدگان این جشنواره اشاره کرد و گفت: این جشنواره حدود 20 برگزیده خواهد داشت که در هر بخش پنج نفر انتخاب میشوند.
براتی افزود: در جریان برگزاری مراسم اختتامیه نخستین جشنواره فعالان سایبری ایثار و شهادت برنامهای با عنوان نمایشگاه عکس با موضوع ایثار و شهادت، دفاع مقدس و بیداری اسلامی برگزار میشود که عکاسان این حوزه میتوانند از طریق دبیرخانه جشنواره جهت ارایه آثار خود اقدام کنند.
مراسم اختتامیه این جشنواره روز 29 شهریور ماه در تالار وحدت برگزار میشود. این جشنواره در چهار حوزه وبلاگ، وبسایت، نرمافزار، کلیپ و تم تلفن همراه برگزار میشود.
حوالی ظهر بود، گرما بیداد میکرد. دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود، با تمام قوا سعی در باز پسگیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود، رزمندهها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر میآمدند.
تدارکات نرسیده بود و بچهها تشنه بودند. در جایی که فرمانده مقرر کرده بود، خسته و تشنه کیسههای شن را پرمیکردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات.
دوربینم را برداشتم و به قصد روحیه دادن به بچهها و گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم. صدای سوت توپ و خمپاره موجب میشد دائم خیز بروم، بچههای رزمنده دیگر به خوبی با این صداها آشنا هستند. گوشها عادت میکند و میتوانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودیهاست یا دشمن، تا بی جا خیز نروی!
نمیدانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم. با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین میشدم. کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را ببینم.
در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک موجب شد درست متوجه اوضاع نشوم، گوش هایم تقریبا چیزی نمیشنید. به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده، از موج انفجارها کمی گیج بودم. دیدم بچههای زیادی روی زمین افتادهاند، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکش سیاه شده بود و ترکش های آن همه صورتش را گرفته بود.
بی اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبههای سنگرهای شنی کمک میگرفت.
جلو رفتم، صدای زمزمهاش را میشنیدم، به آرامی میگفت :«آقا اومدم. حسین جان اومدم.» وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم، همچنان نجوا میکرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم: «عزیزم، فدات بشم، چیزی نیست.»
ناامیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم. حالا اشکهایم با خونهای زلال او درهم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمیکرد و به آسمان چشم دوخته بود. امدادگر آمد اما... لحظهای بعد گفت: کاری از دستم برنمیآید، شهید شده، برادر زحمت میکشی ببریش معراج شهدا...!
(معراج شهدا جایی بود که وقتی بچهها شهید میشدند، آنها را کنار هم میگذاشتند تا بچههای گردان تعاون آنها را به عقب منتقل کنند). در حالی که تمام بدنم میلرزید او را بغل کردم، انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آنقدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم.
امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد. قبل از اینکه او را در کنار دیگر شهدا بگذارم، صورتش را بارها و بارها بوییدم و بوسیدم، به خدا بوی عطر گل یاس میداد.
منبع : پایگاه افسران جنگ نرم http://eramau.samenblog.com/
مگر غیر از این است که این ها رفتند دفاع کردند چه یک درصد چه بیشتر چه کمتر... مگر معامله با خدا هم درصدی است؟ مگر سود بانکی است؟
ای عزیزی که قانون تصویب می فرمایید آیا کسانی که جان برکف در میادین جنگ ایستادند و از آب و خاک وطن دفاع کردند ولی خواست و اراده الهی بر این بود تا زنده ولی با کوله باری از درد و اندوه عوارض جنگ به شهرشان باز گردند با کسانی که عافیت طلبی را پیشه کردند و در زمان غیبت رزمندگان به تحصیل و مال اندوزی پرداختند آنهایی که هم در زمان جنگ و هم اکنون امکانات کشور در اختیار خودشان و فرزندانشان قرار دارد و درکی از ایثار و شهادت ندارند ،برابرند.؟؟؟
در برخی از معرفی نامه های صادره از بنیاد به جاهای گوناگون این کلمات به چشم می خورد. برادر زاده شهید- خواهر زاده شهید- عموزاده شهید و.... همه اینها روی چشم ما جا دارند ولی آیا شهیدان زنده جنگ که همان جانبازان هستند به اندازه عموزاده و خواهر زاده شهدا ارزش ندارند.؟؟!!!
حال جای سئوال دارد که آیا خدایی نکرده از دیدگاه برخی مسئولین، تاریخ مصرف جانبازان و ایثارگران به اتمام رسیده است یا ماجرا چیز دیگری است؟!
به هر حال ما نیز منتظر پاسخ و رسیدگی مسئولین مربوطه می باشیم.
چند روز بعد از عملیات پیروزمند و غرور آفرین ثامن الائمه (ع) و شکست حصر آبادان توسط لشکر پیروز خراسان ، به دستور قرارگاه عملیاتی جنوب ، گروه 411 بروجرد برای جمع آوری و خنثی سازی مین های بجا مانده در دشت بسیار وسیع آبادان مشغول به کار شد. من به همراه جناب سروان امیر چوپانی و چند نفر دیگر از گردان 436 مهندسی بروجرد برای شناسایی میادین مین به آن منطقه رفتیم .منطقه ی مین گذاری شده از کیلومتر 10 جاده ی آبادان ماهشهر شروع می شد و به لبه ی کارون می رسید . عراقی ها انقدر مین در منطقه پخش کرده بودند که به این سادگی امکان خنثی سازی آنها نبود . آن روز سعی کردیم منطقه را خوب شناسایی کنیم و نقشه های میادین مین را تا حد ممکن روی کاغذ بیاوریم . کنار سنگر های عراقی پر بود از جنازه هایی که با لودر روی آنها خاک ریخته شده بود . در منطقه ای که به قایق سازی معرف است تعدای از نیروهای ایرانی حضور داشتند ، وقتی ما را دیدند چای تعارف کردند و ما هم در مورد عملیات از آنها سوال کردیم . یک نفر از آنها که با لهجه ی شیرین مشهدی صحبت می کرد گفت هر وقت خواستید تشریف ببرید بیاین تا یه چیزی رو نشونتون بدم .
ما بعد از صرف چای بلند شدیم و به همراه او کمی جلو رفتیم ما را به نزدیک سنگر ی برد که خراب شده بود و دستی سیاه شده از زیر خاک سنگر بیرون زده بود . او دست را نشانمان داد و گفت : این دست رو می بینید که الان لانه ی مگس شده ، وقتی دقت کردیم دیدم درست می گوید مگس ها نوک انگشتهای دست آن جنازه را سوراخ کرده و از سر انگشتانش وارد بدنش می شدند . او ادامه داد ، این دست شب عملیات خیلی ما را اذیت کرد پشت تیر بار قرار گرفته بود و بچه ها را درو می کرد دوستان او تسلیم شده بودند ولی این دست همچنان شلیک می کرد به همین خاطر ما با آرپی جی سنگر را روی سرش ریختیم . به نظرتون اگه می دونست دستش یه روزی به این وضعیت می افته بازم مقاومت می کرد ؟ یکی از بچه ها نگاهی به جنازه کرد و گفت : این دست بر خلاف " «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» از شیطان الهام می گرفته است .
راوی سرگرد نزاجا : احمد یوسفی
به گزارش شهدای ایران جمعی از جانبازان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس درنامهای به «محمد مرسی» رئیس جمهور مصر، خواستار آن شدند که سال آینده مراسم با شکوه روز جهانی قدس در مرز رفح در سرزمین فلسطین (غزه) برگزار شود.
متن کامل این درخواست به شرح زیر است:
بسمه تعالی
جناب آقای دکتر محمد مرسی رئیس جمهوری محترم و مردمی مصر
سلام علیکم
ما جانبازان انقلاب اسلامی ایران، در روز جهانی قدس را - امسال و در طول سالهای گذشته - همواره به این امید در صفوف به هم پیوسته مردم انقلابی ایران اسلامی حضور یافتهایم که روزی، خداوند بزرگ این توفیق را نصیبمان کند تا در سرزمین مقدس فلسطین حاضر شده و خشم و انزجار خود را علیه دشمن غاصب صهیونیستی به نمایش بگذاریم.
فرصت حضور شما برادر انقلابی را در ایران اسلامی که پرچمدار مبارزه با طاغوت و بیداری اسلامی در جهان است، مغتنم شمرده و بدین وسیله از آن رئیس جمهور محترم تقاضا داریم دستور فرمایید تا ترتیبی اتخاذ شود حداقل تعداد یکصد تن از جانبازان - به نمایندگی از جامعه جانبازان انقلاب اسلامی ایران - در روز جهانی قدس سال آینده از مرز کشور اسلامی مصر و از گذرگاه رفح به طرف منطقه غزه و سرزمین مقدس فلسطین راهپیمایی کرده، خشم و خروش خود را علیه رژیم غاصب صهیونیستی به نمایش گذارند.
جمعی از جانبازان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
بازدید امروز: 199
بازدید دیروز: 172
کل بازدیدها: 981138