احمد یوسفی ، عضو کوچکی از خادمین شهدا .عضو انجمن قلم ارتش جمهوری اسلامی ایران .عضو مجمع فعالان سایبری ایثار و شهادت کشور ، نویسنده و خبرنگار دفاع مقدس .مدرس انجمن سینمای جوانان بروجرد. از نخبگان ایثارگر استان لرستان . داستان نویس و فیلمساز
تصاویر موجود از دفتر مهدی کروبی نشان از تغییرات پیدرپی و قابل تامل تصاویر نصب شده بر دیوار پشت سر وی دارد.
به گزارش «فردا» علیاصغر شفیعیان دبیر سابق سرویس سیاسی ایسنا و عضو ستاد میرحسین موسوی در وبلاگ خود در مطلبی با عنوان «آقای کروبی کاسبی نکنید!» ذیل سه عکس زیر توضیحاتی داده است که در نوع خود جالب توجه است.
شفیعیان در وبلاگ خود مینویسد: این سه عکس را مشاهده فرمایید! از دفتر کار آقای کروبی است که مربوط به سه تاریخ متفاوت و در بازهی زمانی حدود یک سال است. معمولا پیرمردی به این سن و سال عکسی که در دفتر خود نصب می کند را تغییر نمی دهد، مثلا اگر کسی عکس پدرش یا کسی که خیلی او را دوست دارد در دفترش نصب کند یک عمری آن را تغییر نمی دهد.
دبیر سابق سرویس سیاسی ایسنا در ادامه میافزاید: من اتفاقی تفاوت عکسی که بالای سر آقای کروبی در دفترش را در سال 84 متوجه شدم. تغییرات را ببینید، جالب است. اولی فقط عکس امام است، بعد امام و آقای خامنه ای و دست آخر هیچ کدام نیستند.
شفیعیان در انتهای این نوشتار مینویسد: امروز البته در دفتر جدید ایشان نمی دانم عکس چه کسی نصب است؟ هر کسی درست حدس بزند یک بلیط فینال جام جهانی جایزه می گیرد! اهمیت این نوشتار از آن جهت است که شفیعیان خود از فعالان ستاد موسوی بوده و به عنوان یک فعال رسانهای گرایشات صریح اصلاحطلبانه دارد.
به راستی چرا ما به آبروی دیگران احترام قائل نیستیم. از آبروی دیگران بگذریم، چرا حرفهای بی اساس را گوش میکنیم؟ و بدتر از آن، چرا چیزی که بی دلیل پذیرفتهایم، بی دلیل به دیگران هم میگوییم؟
ماجرا از این قرار است:
عایشه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله مىگوید: رسول خدا هنگامى که مىخواست سفرى برود، در میان همسرانش قرعه مىافکند، قرعه به نام هر کس مىآمد او را با خود مىبرد، در جنگ بنى المصطلق در سال پنجم هجرت، قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر حرکت کردم، و چون آیه حجاب نازل شده بود، در هودجى پوشیده بودم. جنگ به پایان رسید و ما در حال بازگشت به نزدیک مدینه رسیدیم، شب بود، من از لشکرگاه براى انجام حاجتى کمى دور شدم. هنگامى که بازگشتم متوجه شدم گردنبندى که از مهرههاى یمانى داشتم پاره شده است. به دنبال آن بازگشتم و معطل شدم، هنگامى که بازگشتم دیدم لشکر حرکت کرده و هودج مرا بر شتر گذاردهاند و رفتهاند در حالى که گمان مىکردهاند من در آنم. زیرا زنان در آن زمان بر اثر کمبود غذا سبک جثّه بودند به علاوه من سن و سالى نداشتم. به هر حال در آنجا تک و تنها ماندم و فکر کردم هنگامى که به منزلگاه برسند و مرا نیابند به سراغ من باز مىگردند. شب را در آن بیابان ماندم. اتفاقا صفوان یکى از افراد لشکر مسلمین که او هم از لشکرگاه دور مانده بود، شب در آن بیابان بود. به هنگام صبح مرا از دور دید، نزدیک آمد هنگامى که مرا شناخت بى آنکه یک کلمه با من سخن بگوید جز اینکه "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ" را بر زبان جارى ساخت، شتر خود را خواباند، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت، تا به لشکرگاه رسیدیم. این منظره سبب شد که گروهى درباره من شایعهپردازى کنند و خود را بدین سبب هلاک (و گرفتار مجازات الهى) سازند.
کسى که بیش از همه به این تهمت دامن مىزد،" عبد اللَّه بن ابى سلول" بود. ما به مدینه رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید در حالى که من هیچ از آن خبر نداشتم، در این هنگام بیمار شدم، پیامبر صلی الله علیه و آله به دیدن مىآمد ولى لطف سابق را در او نمىدیدم، و نمىدانستم قضیه از چه قرار است؟
حالم بهتر شد، بیرون آمدم و کم کم از بعضى از زنان نزدیک از شایعهسازى منافقان آگاه شدم. دوباره بیماریم شدت گرفت، پیامبر صلی الله علیه و آله به دیدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم. هنگامى که به خانه پدر آمدم از مادر پرسیدم مردم چه مىگویند؟ او به من گفت: غصه نخور به خدا سوگند زنانى که امتیازى دارند و مورد حسد دیگران هستند درباره آنها سخن بسیار گفته مىشود.
سر انجام روزى پیامبر صلی الله علیه و آله نزد من آمد در حالى که خندان بود، و نخستین سخنش این بود: بشارت بر تو باد که خداوند تو را از این اتهام مبرا ساخت، در این هنگام بود که این آیات نازل گردید. و به دنبال نزول این آیات آنها که این دروغ را پخش کرده بودند همگى حد قذف بر آنها جارى شد.
بازدید امروز: 114
بازدید دیروز: 172
کل بازدیدها: 981053