سلام...
ممنون که سر زديد
ياحق تاحق با حق
صلوات
خداحافظ... اي سبک بالان عاشق....
ممنون ازاين نوشته ي عالي.(( وداع))داستان غريبيه...
انقدر صادقانه وزيباست که آدم رو همراه خودش تا انتهاي کوچه ي دلتنگي مي بره وبا هر قدمي که برمي داري قطره اي اشک رو مهمون چشم هات مي کنه!
آهنگ وبلاگ هم خيلي خوبه , موسيقي سنتي ايراني سوزي داره که به دل ميشينه.
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
عجب حکايتي است درد فراغ مادر و پسر و چه زيبا آرزوي مادر به سرانجام پابوسي امام علي ابن موسي الرضا (ع) مي انجامد .
از غير خدا چشم بپوشي مردي در راه رضاي او بکوشي مرديعشق است پياله اي لبالب از درد لاجرعه پياله را بنوشي مرديسلام مثل هميشه بي نقص وبي نظير 3 عنصر اصلي در نوشته هاي آقاي يوسفي :صميميت ، صداقت ، سادگي واقعا من که مي خونم هميشه فکر مي کنم اون اتفاق داره در عين واحد مي افته چون هميشع خواننده با مطالب ارتباط برقرار مي کنهواين از ويژگي هاي يک نويسنده توانا هست .
اقا حرف نداشت . موفق باشي . نمره شما بيست . به من سر نمي زني چرا ؟
کجايند مردان بي ادعا . خيلي متاثر کننده ، زيبا و بياد ماندني بود
اول از همه سلام
من در در جه ي اول نظرات اين پست را خواندم بعد رفتم سراغ داستان تا هنگامي که خودم نخواندم باورم نمي شد اين همه گفته ها را که اشکمان در آمد من به اندازه اي گريه گردم که براي يک سالم کفايت مي کند تبريک مي گم شما بي نظير ترين داستان را خلق کرده ايد . اگر هم واقعيت داشته باشد که واقعيتي جانسوز است . دست و قلمتان سالم باشد .
وقتي که نوجوان بودم هميشه فکر مي کردم که اگر پدرم به مردم کشورم اداي دين نکرده بود و خاکهاي جبهه رو لمس نکرده بود ، چطور بعدها مي تونستم توجيه بياورم و اورا ببخشم . هميشه خوشحال بودم و سربلند از اينکه در بدن پدرم نشاني از آن روزهاست تا شرمنده حضرت زهرا (س) نباشيم .
و يکي ديگه از چيزهايي که هروقت فکر مي کنم توي زندگيم چه جوري به دست آوردم و اون رو چيزي جز لطف خدا نمي بينم ، عشق به شهدا و توي مقاطعي از زندگي خدمتگزاري به اونها است .
خدا رو شکر مي کنم که در خانواده اي هستم که اين مسائل براشون اهميت داره . اگر خدائي نکرده در خانواده اي رشد مي کردم که اينطور نبودن آيا واقعا ياد شهدا با پوست و گوشت و خونم آميخته مي شد؟؟ و يا اينکه در خانواده اي بزرگ مي شدم که حاصل تربيتشون اين مي شد که بعدها به شهدا مي گفتند يه مشت جوون که خودکشي کردن ، چه کار مي کردم...