پدر اگر تو نبودي وطن بهار نداشتنهال غيرت ما بوي برگ و بار نداشت
اگر تو سينه خود را سپر نمي کردي
هجوم دشمني آشفته جان مهار نداشت
تو مرد بودي و ديدي که آن پديده شوم
ز ناگوارترين ها فروگذار نداشت
دلاورانه به دريا زدي دل و رفتي
اگر چه بعد تو اين سقف اعتبار نداشت
رها ز دلهره ي اينکه کودکي هر شب
براي ديدنت آرامش و قرار نداشت
به روزهاي نداري ، زمان بيماري
خيال خاطره اي از تو در کنار نداشت
و يا جواني يک زن به چشم رهگذران
چه زود سوخت و خاکسترش غبار نداشت