وقتي که نوجوان بودم هميشه فکر مي کردم که اگر پدرم به مردم کشورم اداي دين نکرده بود و خاکهاي جبهه رو لمس نکرده بود ، چطور بعدها مي تونستم توجيه بياورم و اورا ببخشم . هميشه خوشحال بودم و سربلند از اينکه در بدن پدرم نشاني از آن روزهاست تا شرمنده حضرت زهرا (س) نباشيم .
و يکي ديگه از چيزهايي که هروقت فکر مي کنم توي زندگيم چه جوري به دست آوردم و اون رو چيزي جز لطف خدا نمي بينم ، عشق به شهدا و توي مقاطعي از زندگي خدمتگزاري به اونها است .
خدا رو شکر مي کنم که در خانواده اي هستم که اين مسائل براشون اهميت داره . اگر خدائي نکرده در خانواده اي رشد مي کردم که اينطور نبودن آيا واقعا ياد شهدا با پوست و گوشت و خونم آميخته مي شد؟؟ و يا اينکه در خانواده اي بزرگ مي شدم که حاصل تربيتشون اين مي شد که بعدها به شهدا مي گفتند يه مشت جوون که خودکشي کردن ، چه کار مي کردم...