براي شهداي تفحص
مي گفت: ستاره خفت ، بر مي گردم
وقتي که سحر شکفت بر مي گردم
سر تا سر خاک جبهه رو بايد گشت
دنبال کسي که گفت : بر مي گردم
تو سرخ و سپيد مي شوي مي دانم
سيبي که رسيد مي شوي مي دانم
انگار که بو برده اي از باغ بهشت
آخر ـ تو شهيد مي شوي ـ مي دانم!
ناگاه نويدي آمد و او را برد
پرواز سپيدي آمد و او را برد
هر بار که رفت با شهيدي برگشت
اين بار ـ شهيدي آمد و او را برد!
سعيد حداديان
اگر مشتي پلاک و استخواناند
رموز هستي و جانِ جهاناند
چو خوني در رگ هستي، رواناند
چو جان، در جسم اين امت نهاناند
نشان دولت صاحب زماناند(عج)
کجا آگه شما، از حال ماييد
کبوترهاي خونينبالِ ماييد
صلابت در دلِ خوشحالِ ماييد
کمال شوکت امسال ماييد
در اين دنياي دون، تکخال ماييد