پــــــــرده بردار ز رخ، چهرهگشــا ناز بس است
عـــاشق ســوخته را ديدن رويت هــوس است
دست از دامنـت اى دوست، نخـواهم بـرداشت
تا مـــن دلشـــده را يك رمـق و يك نفس است
همـــه خــوبــان بــرِ زيبـايـىات اى مايه حُسن،
فىالمثل، در برِ درياى خروشان چو خس است
مــــرغ پــــر سـوختــه را نيست نصيبــى ز بهـار
عـــرصـه جولانگه زاغ است و نواى مگس است
داد خواهـــــم، غم دل را به كجــا عرضـه كنم؟
كه چو من دادستان است و چو فرياد رس است
اين همـــــــه غلغــل و غـوغـــا كه در آفـاق بوَد
ســـوى دلـــــدار، روان و همه بانگ جرس است
[گل]حضرت امام خميني قدسسره...[گل]