وبلاگ :
رقصي ميان ميدان مين
يادداشت :
اين چراغا رو روشن کرديم برا اون امامي که اطراف قبر مبارکش يه چرا
نظرات :
0
خصوصي ،
7
عمومي
پارسي يار
: 7 علاقه ، 1 نظر
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
زند
عربي با عصبانيت نزد
رسول خدا
رفت و خواست از پيامبر سوالاتي کند.
پيامبر فرمود:«اگر مي خواهي يکي از اعضايم جوابت را مي دهد.»
گفت:«مگر عضو بدن پاسخ مي دهد؟»
پيامبر فرمود:«آري.» آنگاه به حسن بن علي عليه اسلام که کودکي خردسال بود فرمود:«برخيز و پاسخش را بده.»
عرب گفت:«خودش هيچ نميگويد و از بچهاي ميخواهد با من سخن بگويد.»
پيامبر فرمود:«بهزودي ميبيني که او دانا به پاسخ سوالات توست.»
حسن عليه السلام فرمود:«اي مرد عرب، اندکي صبر کن.» و سپس چنين سرود:
ماغـبيـا سالت وابـن غبـي *** بل فقيها اذن وانت الجهول
فـان تک قدجهـلت فان عندي *** شفاء الجهل ماسـال مسؤول
وبحـر الا تقـسـمه الدوالي *** ثـراثا کـان ورثـه رسول
تو نه از شخص کودني سوال کردهاي، و نه از فرزند شخص کودني. بلکه از شخصي دانا پرسش نمودهاي. اگر کسي از من چيزي بپرسد، درد نادانياش را شفا ميبخشم. نزد من اقيانوسي از دانش است که در ظرفها نميگنجد، و اين درياي دانش ميراثي است که از رسول خدا رسيده.
يا کريم اهلبيت ادرکنا .ممنون
پاسخ
سلام خيلي زيبا بود ممنون از حضور شما