ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ زند 

عربي با عصبانيت نزد رسول خدا رفت و خواست از پيامبر سوالاتي کند.
پيامبر فرمود:«اگر مي خواهي يکي از اعضايم جوابت را مي دهد.»
گفت:«مگر عضو بدن پاسخ مي دهد؟»
پيامبر فرمود:«آري.» آن‌گاه به حسن بن علي عليه اسلام که کودکي خردسال بود فرمود:«برخيز و پاسخش را بده.»
عرب گفت:«خودش هيچ نمي‌گويد و از بچه‌اي مي‌خواهد با من سخن بگويد.»
پيامبر فرمود:«به‌زودي مي‌بيني که او دانا به پاسخ‌ سوالات توست.»
حسن عليه السلام فرمود:«اي مرد عرب، اندکي صبر کن.» و سپس چنين سرود:

ماغـبيـا سالت وابـن غبـي *** بل فقيها اذن وانت الجهول
فـان تک قدجهـلت فان عندي *** شفاء الجهل ماسـال مسؤول
وبحـر الا تقـسـمه الدوالي *** ثـراثا کـان ورثـه رسول

تو نه از شخص کودني سوال کرده‌اي، و نه از فرزند شخص کودني. بلکه از شخصي دانا پرسش نموده‌اي. اگر کسي از من چيزي بپرسد، درد ناداني‌اش را شفا مي‌بخشم. نزد من اقيانوسي از دانش است که در ظرف‌ها نمي‌گنجد، و اين درياي دانش ميراثي است که از رسول خدا رسيده. يا کريم اهلبيت ادرکنا .ممنون
پاسخ

سلام خيلي زيبا بود ممنون از حضور شما