• وبلاگ : رقصي ميان ميدان مين
  • يادداشت : عبرت بگيريم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    يک بسيجي کوچک

    زيرلب دعا مي‌خواند
    بين خواب و بيداري
    روز و شب دعا مي‌خواند

    لحظه دعا کردن
    بي‌قرار و گريان بود
    شانه‌هاش مي‌لرزيد
    مثل مو پريشان بود

    ناگهان پرستو شد
    از بهار، ديدن کرد
    اين پرنده عمرش را
    صرف پرکشيدن کرد

    بلبلي غزل‌خوان بود
    قطعه قطعه پرپر شد
    از صداي ايثارش
    گوش آسمان کر شد

    رفت و جاي او در دشت
    لاله‌اي دميد از خاک
    آن جوان خاکي پوش
    آن دلاور بي‌باک

    پاسخ

    تشکر از شما