• وبلاگ : رقصي ميان ميدان مين
  • يادداشت : لحظه هايي از اسارت
  • نظرات : 40 خصوصي ، 84 عمومي
  • پارسي يار : 23 علاقه ، 1 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    جمعه شايد عزيزي بيايد...
    تقديم به امام عصر «عج»[گل]

    روي چشم ِ عدالت نشسته، بي تو- ده قرن- گرد يتيمي
    هيچ کس را نديده‌ست دنيا، اين همه مهربان و صميمي

    تا نيايي زمين بي قرار است، زندگي‌مان اسير غبار است
    مثل آيينه‌هاي شکسته، مثل صندوقچه‌هاي قديمي

    پنجره غرق چشم انتظاري‌ست، کار گنجشک‌ها بي قراري‌ست
    نـور، در حالت ِ احتضار است، دارد آيينه وضع وخيمي

    دارم از دوريت مي‌نويسم، گريه کن پابه پاي ورق‌هـا!
    تا قلم حس کند بودنت را، اي که در دردهامان سهيمي

    ديدنت را نصيب زمين کن! عشق را با نگاهت عجين کن!
    تا کجا را بگرديم حيران؟... مهربانم کجاها مقيمي؟!

    گوش سنگين ديوارهامان، پر شده از طنين قدم‌هات
    مي‌وزي در رگ و ريشه‌ي شهر، روز و شب همسفر با نسيمي

    *
    کوچه‌ها حسن يوسف بکاريد! جمعه شايد عزيزي بيايد
    باد، آورده پيراهنش را، با همان عطر پاک و صميمي

    شعر از: حسنا محمدزاده...[گل]

    پاسخ

    اللهم عجل لوليک الفرج