هيچ داري از دل مهدي خبر؟
گريه هاي هر شبش را تا سحر؟
او که ارباب تمام عالم است،
من بميرم سر به زانوي غم است،
شيعيان! مهدي غريب و بي کس است،
جان مولا معصيت ديگر بس است،
شيعيان! بس نيست غفلت هايمان؟
غربت وتنهايي مولايمان؟
ما عبيد و عبد دنيا گشته ايم،
غافل از مهدي زهرا گشته ايم،
من که دارم ادعاي شيعه گي،
چه بگويم من به جز شرمندگي...؟