شعري از آيت الله صافي گلپايگاني درباره کشف حجاب
نمود آن بدسرشت کمتر از زنبرهنه بانوان در کـــوي و برزنپــــي کشف حجــــاب آن ناکس پستبسي کشت و بسي آزرد وبس خستزن و دخـتر به دست پاسبانانبه هر کوي و گذر نالان وگريانبراي قسمتي اشرار بي عـاردرِفحشا گشود آن شوم غدارچه باعفت زني کز خوف جان دادچه آبستن زني کـــــو حمل بنهادبســــا محجوبه کز ضرب لگد مردبسا مستوره کاندامش شده خردهمه جــــــا زود جشن آن گرفتندبه ميل خويشتن بس ياوه بستندزن اندر کــل دنيا هست آزادکجا ديده زني اين گونه بيدادچرا مجبور در کشف حجــاب استچرا اين گونه در رنج و عذاب استبر ايشان بيش از اندازه جفا رفتهــــواي نفس را بين تا کجا رفتاگر مي بود ما را غيــــرت ديننمي کرديم از اين ظلم تمکينچنان داد اختيار خيـل نسوانبه دست بي مروت پاسبانانکه شد هر بي سروپا حکم فرمابر آن بيچارگــــان ز اعلا و ادنـــامگو نظميه ،کـو دار جنايتدر او گرد آمده اهل غوايتچه خيري پس در اين کشف حجاب است؟چه کس سيــــراب، آخر زين سراب است؟هزاران زحمــت آرد بي حجابيبه دل ها کينه کارد بي حجابيهزاران فتنه ها در اوست اندرهلاک عالمي در اوست مضمر
حجاب از بهر زن فخر و وقار استبرايش در دو عالـــم افتخار است