• وبلاگ : رقصي ميان ميدان مين
  • يادداشت : يلدا جان...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 30 عمومي
  • پارسي يار : 6 علاقه ، 1 نظر
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام. خداقوت!

    نوشته قشنگي بود. مرا به ياد اپيزود سوم خداحافظ رفيق انداخت. سکانسي که مادر دخترک چارقد به سر کشيد و فانوس به دست برف را به دنبال دخترش گشت. البته زيبا بود وحسي. اما سير صعودي و گره عميق نداشت. داستن گزارش نيست . پس نميتوان گفت دلهره اي... مخاطب بايد از چينش کلمات شما دلهره را دريابد. همانطور که از برگرداندن چاي در قوري مي تواند به انتظار پي ببردو دير کردن همسرش. زني که توصيف ميکنيد جوان است نه پير. پيرمرد هم جوان است. هرچند مي گوييد پيرمردش.. اما دلهره ، دلهره يک زن جوان است و سخن سخن يک مرد جوان.در ظاهري پير قرار گرفته.

    نويسنده گرانقدر ميتوانست به جاي آوردن قيد، توصيف کند تا مخاطب خود دلشوره، دلهره، اضطراب و... را بفهمد. ديگر اينکه بايد به مختصات زماني و مکاني اشاره شده توجه کرد. مثلابرف و دمپايي ... يا سياهي موي سر زن و پيرمرد... يا اسکله و خيس شدن مچ پا. البته اسکله بالاتر از سطح آب است اما خيسي مچ پا ساحل را در ذهن تداعي ميکندو توصيف موج، موج برف و بوران نبود. موج يک شب آرام است. که با اندک نور ماه و ذره نسيم ميتواند صحنه اي زيبا را به تصوير کشد. گمانم براين است مطالعه آثار ميتواند شما را بيشتر از ما کمک کند.

    موفق باشيد