شعري از "قيصر امين پـور" درباره ي "محرم"[گل]
...................................................
خوشا از دل نم اشکي فشاندن
به آبي آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان ياد کردن
زبان را زخمه فرياد کردن
خوشا از ني خوشا از سر سرودن
خوشا ني نامه اي ديگر سرودن
نواي ني نوايي آتشين است
بگو از سر بگيرد، دلنشين است
نواي ني نواي بي نوايي است
هواي ناله هايش، نينوايي است
نواي ني دواي هر دل تنگ
شفاي خواب گُل، بيماري سنگ
قلم،تصوير جانکاهي است از ني
علم، تمثيل کوتاهي است از ني
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط ني رقم زد
دل ني ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است ني را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در انديشه ني
که اينسان شد پريشان بيشه ني؟
سري سر مست شور و بي قراري
چو مجنون در هواي ني سواري
پر از عشق نيستان سينه او
غم غربت،غم ديرينه او
غم ني بند بند پيکر اوست
هواي آن نيستان در سر اوست
دلش را با غريبي، آشنايي است
به هم اعضاي او وصل از جدايي است
سرش برني، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گرديد، گه دال
ره ني پيچ و خم بسيار دارد
نوايش زير و بم بسيار دارد
سري برنيزه اي منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باري از سر دارد اشتر؟
گران باري به محمل بود بر ني
نه از سر،باري از دل بود بر ني
چو از جان پيش پاي عشق سر داد
سرش بر ني ، نواي عشق سر داد
به روي نيزه و شيرين زباني !
عجب نبود ز ني شکر فشاني
اگر ني پرده اي ديگر بخواند
نيستان را به آتش مي کشاند
سزد گر چشمها در خون نشينند
چو دريا را به روي نيزه بينند
شگفتا بي سرو ساماني عشق!
به روي نيزه سرگرداني عشق!
ز دست عشق در عالم هياهوست
تمام فتنه ها زير سر اوست !
شعر از: "قيصر امين پـور"[گل]