• وبلاگ : رقصي ميان ميدان مين
  • يادداشت : حماسه دره جميلان (خاطره)
  • نظرات : 2 خصوصي ، 55 عمومي
  • پارسي يار : 14 علاقه ، 8 نظر
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + طاهري 
    قسمت 3
    . حالا ديگر رگبار هاي دشمن بي امان به طرفمان شليک مي شد. هيچگونه جان پناهي نداشتيم،جاده همانند کف دست صاف بود تنها علفها ما را از ديد آنها مي پوشاندند. ولي باز هم جاي بسي خوشحالي بود چون با اسلحه دقيقي همانند سيمونوف و گرينف دوربين داري که آنها داشتند مي توانستند بچه ها را تک تک بزنند. من از تک هاي آنها کاملا اطلاع داشتم و مي دانستم اگر در مقابل انها سست عمل کنيم همه ما را اسير مي کنند و بعدش هم با بي رحمي تمام مي کشند. با وجودي که باران رگبار از سوي آنان همچنان ادامه داشت و اجازه هرگونه تحرکي از سوي ما سلب شده بود سرم را مقداري بلند کردم و از بالاي علفها محلي را که از آنجا به طرف ما تيراندازي مي شد نگاه کردم،آنها در پشت سنگهاي بالاي دره کمين کرده بودند. در همان حال رگباري به طرف آنها بستم،بقيه سربازان هم به محض شليک من به طرف آنها شروع به تيراندازي کردند. گفتم:بچه ها مواظب فشنگها باشيد کسي بي هدف شليک نکند. سرباز بيسيم چي گفت سرگروهبان،فرمانده پايگاه با شما کار دارد. خودم را به او رساندم، گوشي را گرفتم ايشان وضعيت ما را پرسيد گفتم فعلا ما درگير هستيم،شما چرا هيچ کمکي نمي کنيد.