سبکباران خراميدند ورفتند
مرا بيچاره ناميدند ورفتند
سواران لحظه اي تمکين نکردند
ترحم بر من مسکين نکردند
سواران از سر نعشم گذشتند
فغانها کردم اما بر نگشتند
اسير و زخمي و بي دست وپا من
رفيقان اين چه سودا بود با من؟
رفيقان رسم همدردي کجا رفت
جوانمردان جوانمردي کجا رفت